پرواز با عطر داوودی

شعر. غزل.عشق

پرواز با عطر داوودی

شعر. غزل.عشق

حسین منزوی

امشب به ساز خاطره مضراب می­زنم

مضراب را به یاد تو بی تاب می­زنم

آری‚ کویر عاطفه‌ام‚ تشنه توام

دل را به یاد توست که بر آب میزنم

فانوس آسمانی و من هم ستاره وار

چشمک به سوی زورق مهتاب می­زنم

رفت آن شبی که اشک مرا خواب می ربود

"امشب به سیل اشک ره خواب می­زنم"

بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ

تنها نگاه توست که در قاب میزنم

سلام امروز دیدم در تلگرام  شاعران قلم به دست گرفتند وراجب منزوی یا بهتراست بگویم راجب مزار منزوی  طبع ازمایی کردند

ان زمان که منزوی زنده بود می گفت:نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟

عجب که من فکر میکنم هنوز هم کسی منزوی رانمیشناسد

یک حرف

دیشب باخودم فکر میکردم بودو نبود یک حرف  چقدر میتواند تاثیر گذارباشد

حتی بود ونبود یک نقطه هم میتواند زندگی را زیرو روکن یاد این بیت از شعر اقای نظری افتادم

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

یا همینcpu که در اصطلاح مغز کامپیوتراست و cp که فلج مغزی است.........

خیال باطل

ﺑﮕﻮ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﺎﻃﻠﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺭﻡ

ﻣﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺭﺩﺷﺪﯼ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﻡ


ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﺗﻮ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﻫﻮﺍﯼ ﺷﻌﺮ ﻭﺩﻓﺘﺮﻡ


ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﻝ

ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺒﺘﻼﯼ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﻡ


ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻭﺧﻮﻥ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ

ﻣﻨﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺒﻮﻁ ﭘﺮﭘﺮﻡ


ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺧﺰﺍﻥ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻗﻠﺐ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ

ﭼﻪ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻋﮑﺲ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﻡ


ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﺮﺍ ﺷﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺨﺶ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﺧﻢ ﻧﻮ ﺑﺰﻥ ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﻡ