این غزلی که در ادامه می نویسم برای اونیست
برای هیچکس نیست
باید برای کشتنت برنامه ریزی کرد
باید توراصدبارتاپای جنون آورد
ای زندگی سهم من از دنیای رنگی چیست
جزلاشه ای از خاطرات یک سگ ولگرد
روزی جهان باخنده ام تنبور ها می زد
اکنون سکوتم هم نشینی می کند با درد
هرچند بد کردی ولی نادیده می گیرم
ایزد نشسته جای حق می بیندت نامرد
چرا کسی دراین باغ متروک هیچ نظری نمیگذارد؟
لااقل نقطه چین بگذارید
که متوجه حضورتون شوم
لابه لای احساسات پژمرده ام
آدم ی اتفاقاتی براش میفته اصن هنگ میکنه
دلم میخواست امروز صبح از خواب بیدار نشم
قرار بود اینجا از خودم شعر بزارم
اما نه ذوقی مونده و نه طبعی ونه شعری
تمام کسایی که واسم الگو بودن نقاباشون برداشته شد
کاش ادم می تونست از خودشم فرار کنه
.................................برام دعا کنید........................
امشب به ساز خاطره مضراب میزنم
مضراب را به یاد تو بی تاب میزنم
آری‚ کویر عاطفهام‚ تشنه توام
دل را به یاد توست که بر آب میزنم
فانوس آسمانی و من هم ستاره وار
چشمک به سوی زورق مهتاب میزنم
رفت آن شبی که اشک مرا خواب می ربود
"امشب به سیل اشک ره خواب میزنم"
بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ
تنها نگاه توست که در قاب میزنم